مهمانی

ساخت وبلاگ

امشب ،اولین یلدای منه بعد از جدایی. دعوت بودیم منزل یکی از اقوام .. قبل رفتن ، دخترم بهانه جویی کرد و بالاخره اومد و با لباسی که انقدر که باید جلوی سرما رو نمی گرفت .. تو پارکینگ بودم. و حسش نبود و حرکت کردیم . مادر کیک خرید و رسیدیم و خوش گذشت.. بچه ها هم راضی بودند.

مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 11:37

دون ژوان مردی است که بسیاری از زنان را اغوا می کند، سپس آنها را دور می اندازد و به سراغ بعدی می رود. او بیشتر به فتح علاقه دارد تا زن.دون ژوان می تونه زن هم باشه چند روز پیش بلاگر محترمی که نظرش رو نوشت و اتفاقا قربانی دون ژوان زن بود ، منو با این اصطلاح آشنا کرد و من جستجو کردم و چقدر دردناک ِ چون چند ساله منم جذب فردی دون ژوان شدم .خواستم همین جا ازش تشکر کنم ، به سوالات و سرگردانی های چند ساله من پایان داد ... + نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 8:2 توسط رها  |  مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 17:52

اومدن ِبهار هم نتونست قلب سرد ِ منو گرم کنه ..دوست داشتن برام ، واژه ای بی معناست ... دوست داشتن آدمها رو تو بحران ها محک بزن ...اونوقت اغلب ِ آدمها از چشمت می افتند ..الان وقتی کسی میگه دوستت دارم ، بهت زده نگاش می کنم ...تو دلم میگم نمی دونی من دیگه نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم .نمی دونی تو بحران ها حرفها و رفتارهاتون ، با احساسم چه ها کرد ؟!نمی دونی از همه طرف تو قلبم خنجر فرو رفته ... جاش زخمه و درد می کنه ..بکی با کلام ، یکی با رفتار و عملش !با خوم زمزمه می کنم ، دوست داشتن بسیار عمیق و پر معناست ، وقتی از خودتون مطمین نیستید خرابش نکنید ...دیگه حوصله ندارم برای کسی توضیح بدم ، بزار هر کس هرچی می خواد بگه... دیگه مهم نیست کی چی میگه !من اهمیتی به توجه و ادعاها نمی دم .حرفها به گوشم نرسیده پوچ می شن . رفتارهای جنتلمن مابانه یه پوشش برای جلب توجه افرادی که بازیچه ای بیش نیستندبازیچه هایی که وقتی حوصلشون سر رفت به بدترین شکل ممکن طرد میشن..۹۹/۹۹٪ آدمها پوچ شدن در نظرم ....باورم شکست !حس بدی دارم . سادگی و حماقت رو با هم داشتم ... تلفیق بدیه !حالا قلبم درد می کنه از حقارتی که کشیدم .احساسم پر از اشک هاییه که نتونستن ببارند!!چون حتی حسی برای گریستن هم نیست ! + نوشته شده در شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 14:12 توسط رها  |  مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 17:52

کنار پل از همراهانم جدا میشم و از خیابان عبور می کنم وارد پارک میشم از مسیر حرکت دوچرخه عبور می کنم ساعت ۸ شب ِ از امتداد رودخانه آرام قدم میزنم . تابلوی برج معروف شهر خودنمایی می کنه ... آرام پیش میرم ابن روزها درد زیادی را در کمرم تحمل می کنم . ابتدا با درد به‌آرامی راه می رم، رفته رفته درد جسمانی رو فراموش می کنم و سکوت و آرامش پارک منو می بره به اتفاقات این چند وقت اخیر ...صحنه هایی که ذهنم عکس گرفته ... واکنش مرد جلوی آسانسور! مردی که .... بگذریم... حرفی نمانده ... من پیش خودم شکستم... خواست منو بشکنه! من بهش این فرصت رو دادم. چه طور تحقیرم کرد! خواست تا بی خیالش بشم . موفق شد .نا امید شدم ازش ، دلم شکست. دیگری با اختلال کنترلگری ادعا کرد دوستم داره ؛ زمان خواست و علارغم میلم بهش فرصت دارم ولی باز خراب کرد... البته اعتمادی بهش-نبود ، فقط شرایط مجبورم کرد به توافق اجباری ...می خواست جیب منو بزنه ، مرد ِ پیمارخلاصه به قدم ردن ادامه دادم. پارک پر ازسگ بود .اون سمت رودخانه قبرستان رو دیدم با چراغ های روشن ... محیط خوبی داره این پارک ، کسی مزاحم کسی نمیشه... + نوشته شده در شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 21:0 توسط رها  |  مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 17:52